جدول جو
جدول جو

معنی رزم آرای - جستجوی لغت در جدول جو

رزم آرای
(زُ / زَ شُ)
رزم آرا. پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). هنرمند در نبرد و جنگ. که در رزم ماهر باشد. رزم آزموده. آرایش دهنده جنگ:
به مجلس ملک جنگجوی رزم آرای
به مجلس ملک شیرگیر شهرستان.
فرخی.
که ای فرزانه شاهان و دلیران
جهان آرای و رزم آرای شیران.
نظامی.
و رجوع به رزم آرا و رزم آزما شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از رزم آرا
تصویر رزم آرا
کسی که در صف آرایی و کار جنگ ورزیده و ماهر باشد، رزم آراینده، دلاوری که در جنگ و نبرد هنرنمایی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
کسی که مجلس عیش و عشرت و بزم را می آراید، آنکه مجلس عیش و مهمانی را زینت می دهد، بزم آراینده
فرهنگ فارسی عمید
(زُ / زَ کَ دَ / دِ)
رزم آزما. آنکه جنگها دیده. جنگ آزموده. باوقوف در فن جنگ. (فرهنگ فارسی معین). رزم آور. جنگ آور. جنگ دیده. جنگ آزمای:
بشد پیش سهراب رزم آزمای
بر اسبش ندیدم فزون زآن بپای.
فردوسی.
چو گرسیوز و جهن رزم آزمای
که بد تخت توران ز ایشان بپای.
فردوسی.
دگر رام برزین رزم آزمای
کجا زابلستان بدو بد بپای.
فردوسی.
چو آن دید گستهم رزم آزمای
بکردار آتش برآمد ز جای.
فردوسی.
گزین کن دلیران رزم آزمای
فرست آن سپاه دگر باز جای.
اسدی.
وز آن روی کابلشه از مرغ و مای
جهان کرد پر گرد رزم آزمای.
اسدی.
و رجوع به رزم آزما و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
عمل رزم آرا. عمل رزم آرای. صفت رزم آرا. (یادداشت مؤلف). عمل رزم آراستن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به رزم آرا و رزم آرای شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
بزم آرای. آنکه آرایندۀ مجلس عیش و مهمانی است. (از ناظم الاطباء). مجلس آرا. آرایندۀ بزم. (یادداشت بخط دهخدا). آنکه مایۀ طرب و رونق و شکوه مجلس بزم شود:
جمالش را که بزم آرای عید است
هنراصلی و زیبائی مزید است.
نظامی.
کرده ام توبه بدست صنم باده فروش
که دگر می نخورم بی رخ بزم آرائی.
حافظ.
لغت نامه دهخدا
(مُ زَ دَ /دِ)
کنایه از صاحب مجلس. (آنندراج). آرایندۀ بزم. بزم آرا. مجلس آرا:
قصه چون گفت ماه بزم آرای
شه در آغوش خویش کردش جای.
نظامی.
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دی دَ / دِ)
مخفف رزم آراینده. بهادری که در نبرد کردن باهنر باشد. (ناظم الاطباء). پهلوانی که در رزم هنرمند باشد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود، فرماندهی که مقدمات جنگ را آماده سازد. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به رزم آرای شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حاجیعلی. از صاحب منصبان مطلع و فعال ایران. وی به درجۀ سپهبدی رسید و مدتی ریاست ستاد بزرگ ارتشتاران را داشت و از تیر 1329 هجری شمسی تا اسفند همان سال نخست وزیر ایران بود و در تاریخ اخیر بضرب گلوله مقتول شد. (از فرهنگ فارسی معین ج 5)
لغت نامه دهخدا
شاعر. نظم آرا:
مرا به هجو مترسان چنین ز دورادور
اگر برابر من شاعری و نظم آرای.
سوزنی.
رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان شنبۀ بخش خورموج شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 100 تن. آب آنجا از چاه. محصولات عمده آن غلات و راه آنجا فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مجلس آرایی. حاصل عمل آنکه بزم را آرایش کند. و رجوع به بزم آرا شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جنگاوری. جنگجویی. (فرهنگ فارسی معین). رزمجویی. رزمخواهی. رجوع به رزمکار و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ وَ)
جنگاوری. (فرهنگ فارسی معین). عمل رزم آور. صفت رزم آور. (یادداشت مؤلف). رجوع به رزم آور شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
آنکه مجلس عیش و مهمانی را آرایش میکند بزم آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آوری
تصویر رزم آوری
جنگجویی جنگ آوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آرایی
تصویر رزم آرایی
عمل رزم آراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم آرایی
تصویر بزم آرایی
عمل بزم آرای آرایش دادن مجلس انس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزم آرا
تصویر رزم آرا
دلاوری که در جنگ و نبرد هنر نمایی کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم آرای
تصویر بزم آرای
آراینده بزم، مجلس آرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزم آرا
تصویر بزم آرا
آن که مجلس عیش و مهمانی را آرایش می کند، بزم آراینده
فرهنگ فارسی معین
جنگاور، جنگجو، حربی، صف آرا، فرمانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مجلس آرا، بزم افروز، محفل آرا
متضاد: رزم آرا، شورآفرین، نشاطآفرین، ساقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد